
ابن یمین
شمارهٔ ۱۳۰
۱
عاشق اول ز سر جان و جهان برخیزد
آنگه اندر پی آن راحت جان بر خیزد
۲
جان و جانان نشود هر دو میسر با هم
هر که این میطلبد از سر آن بر خیزد
۳
در ره عشق کسی گرم روی داند کرد
که باول قدم از هر دو جهان برخیزد
۴
مرد سودا نبود بر سر بازار غمش
جز کسی کو ز سر سود و زیان برخیزد
۵
زرفشانی چه بود در نظر سیمبران
مرد باید ز سر نقد روان بر خیزد
۶
دایم از بیم دلم بید صفت میلرزد
که مباد از برم آنسرو روان بر خیزد
۷
دارد آنرشک پری خاصیت حور بهشت
گر نشیند بر او پیر جوان برخیزد
۸
غمزه و ابروی تو تیر و کمان ستم است
آه از آنلحظه که تیرش ز کمان برخیزد
۹
در میان من و او ابن یمین است حجاب
خرم آنروز که اینهم ز میان بر خیزد
نظرات