
ابن یمین
شمارهٔ ۱۳۵
۱
گر بوصل خودم آنماه زمانی بدهد
دل من روح بشکرانه روانی بدهد
۲
آشکارا ندهد بوسه ام از بیم رقیب
کاش باری نکند بوسه روانی بدهد
۳
بتماشای قدش دل بچمن رفت مگر
سروش از قامت او راست نشانی بدهد
۴
ندهم صحبت جانان بهمه ملک جهان
نا سپاس است که جانی بجهانی بدهد
۵
سپر ماه کنم چون زره ارزانکه مرا
غمزه و ابروی او تیر و کمانی بدهد
۶
یکزمان غیبت دل از بر آنماه چکل
نیست ممکن مگر از جانش ضمانی بدهد
۷
حاجب ابروست میان دل و روی چو مهش
یک زمانی ز غمش بو که امانی بدهد
۸
روی او وجه زری میطلبد از عشاق
خواست تا مالش هر یک بقلانی بدهد
۹
کرد اشارت بسوی ابن یمین غمزه او
گفت خوش باش که این وجه فلانی بدهد
نظرات