
ابن یمین
شمارهٔ ۱۴
۱
ای گشته از صفای رخت شرمسار آب
از تشنگان لعل لبت وا مدار آب
۲
جانم میان آتش هجران بباد رفت
گر چه ز دیده هست مرا در کنار آب
۳
لعل تو آتشیست که چون شعله برکشد
بگشایدم ز دیده یاقوتبار آب
۴
از نو بهار روی تو اشکم فزون شدست
آری فزون شود همی از نوبهار آب
۵
از لطف تست جانم و جانم همه توئی
خیزد بخار از آب و شود هم بخار آب
۶
ابن یمین چو دید که بی هیچ موجبی
بردش ز روی کار غم غمگسار آب
۷
گفتم کنون بمردم چشمم امیددار
آرد ز لطف روی تو بازم به کار آب
نظرات