
ابن یمین
شمارهٔ ۱۴۲
۱
نرگس مست تو گر دست بدستان نبرد
دل چنین از من سودا زده آسان نبرد
۲
راه عشقت نه بپای دل ما بود و لیک
چکنم با دل سر گشته چو فرمان نبرد
۳
نزند بیغم جانان نفسی شاد دلم
گر چه داند که ز دست غم او جان نبرد
۴
عاشق ار پای باول قدم اندر ره عشق
بر سر جان ننهد راه بجانان نبرد
۵
هر که سر در ره سودا ننهد بر کف دست
گو مشو رنجه که این راه بپایان نبرد
۶
هر کرا خار غم عشق تو دامن بگرفت
نکند یاد گل و نام گلستان نبرد
۷
جان بنزد تو فرستاد می از عشق ولیک
هیچکس زیره سوی خطه کرمان نبرد
۸
ای طبیب از سر من در گذر و رنج مبر
کاین چنین درد بداروی تو درمان نبرد
۹
ندهد دامن مهر تو ز دست ابن یمین
تا اجل دست تغلب بگریبان نبرد
نظرات