
ابن یمین
شمارهٔ ۱۶۱
۱
دلبرا سلسله غالیه گونست مگر
بر رخ نازک تو یا شکن آب شمر
۲
گر شب تیره به نیلوفر تر بر گذری
آفتابت شمرد سر کند از آب بدر
۳
نیست رنگی ز توام لیک بمن بوی خوشت
دوش باد سحر آورد خنک وقت سحر
۴
به نصیحت پدرم منع همیکرد ز عشق
گفتم ای پیر نبودی تو جوان هیچ مگر
۵
بملامت نشوم به برو ایخواجه مرا
هم درین درد که دارم بگذار و بگذر
۶
قبله راست تر از ابروی کج کردارش
بنما تا شود آن قبله اصحاب نظر
۷
هر که دودی نرسیدست بدوز آتش عشق
از تب و تاب جگر سوختگانش چه خبر
۸
من چو از رسته دندان تو گویم خبری
افتدم سلک درر بر زبر عقد گهر
۹
گر چو طوطی شکرت را نستود ابن یمین
در جهان از چه بشیرین سخنی گشت سمر
نظرات