ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۱۸

۱

تا کرد زیر سایه نهان زلفت آفتاب

افتاد همچو ذره مرا دل در اضطراب

۲

هر کس که چین زلف ترا گاه وصف گفت

مشک خطا نراند سخن بر ره صواب

۳

زلف تو سنبلیست که لالاش عنبرست

جز خون سوخته نبود هیچ مشک ناب

۴

از نازکی برون تنت دل بود پدید

ز انسان که سنگریزه پدیدست اندر آب

۵

خواهم که همچو جان کشم اندر برت و لیک

بی زر ز سیمبر نتوان گشت کامیاب

۶

چون چنگ سر فکنده به پیشم بغم مدام

کز جور دور کیسه تهی کرد چون رباب

۷

دل میل جام لعل تو کردست چون کنم

زین نا خلف که باز فتادست در شراب

۸

گفتم مگر بخواب ببینم خیال تو

لیکن مرا خیال محالست بیتو خواب

۹

مهر تو باز در دل ابن یمین نشست

یعنی که جای گنج بکنجی بود خراب

تصاویر و صوت

نظرات