ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۱۸۴

۱

باد صبا صبحدم بوی تو آورد دوش

داد پیامت بمن برد ز من صبر و هوش

۲

دل ببر آمد بجوش ز آتش سودای تو

وز گذر دیدگان خون دلم شد بجوش

۳

شمع رخت گر زند آتشم اندر جگر

همچو ز پروانه کس نشنود از من خروش

۴

ناله کنان من ز تو پیش که خیزم بپای

ظلم چو شه میکند چون بنشینم خموش

۵

هر چه تو گوئی بگوی کز لب شیرین تو

گر چه بود تلخ و تیز یابم از آن ذوق نوش

۶

گر بسرایت رسم پست چو در گشته ام

معتکف آستان حلقه خدمت بگوش

۷

از سر کویت سوی خلد برین نگذرم

ور بطلب آیدم از بر رضوان سروش

۸

ایدل اگر بایدت مرتبه عاشقی

ز ابن یمین یک سخن از سردانش نیوش

۹

خیز چو سودائیان بر سر بازار عشق

آنده دل میخر و شادی جان میفروش

تصاویر و صوت

نظرات