
ابن یمین
شمارهٔ ۱۸۷
۱
تا بر حریر ساده کشیدی علم ز صوف
شد شکل یک هلال ز خورشید در کسوف
۲
حسن رخت بسبزه خطت تمام شد
نادر مهی که هست تمامیش در خسوف
۳
سطح سپهر پر شود از ماه و آفتاب
چون نور عارضت رود از روزن سقوف
۴
گر جان چو سایه در پی مهرت روان بود
ز آن خوشتر آیدم گه کند در برم وقوف
۵
باشد بدور حسن تو یکسر نصیب ما
در روزگار هر چه شود واقع از صروف
۶
در حسن یوسفی و عجب آنکه نزد تو
باشد چنانکه نزد سلیمان ز جان صفوف
۷
ابن یمین سپر کند از جان چو بر کشید
از جفن خویش غمزه جادوی تو سیوف
نظرات