
ابن یمین
شمارهٔ ۱۸۸
۱
تا دبدبه حسن تو افتاد در آفاق
نآمد نفسی بیغم دل بر لب عشاق
۲
مشتاق توأم جفت غمم بهر چه داری
دریاب که شد طاق زغم طاقت مشتاق
۳
درد دل ما را بلب لعل دوا کن
در جان چو رسد زهر چه سو دست ز تریاق
۴
در سر هوسم هست که با چون تو نگاری
کز غایت لطفت بدلی نیست در آفاق
۵
نوشم دوسه می جز می و جز تو دگری نه
می نوش بدینسان و میندیش ز انفاق
۶
با دختر رز جفت تمتع نتوان شد
تا عصمت و تقوی ننهی بر طرف طاق
۷
من ابن یمینم شده مشهور برندی
نه زاهد سالوسم و نه صوفی زراق
نظرات