
ابن یمین
شمارهٔ ۱۸۹
۱
روی چو صبح تو کرد اشک مرا چون شفق
ریخت ز جز عم گهر لعل تو بر زرورق
۲
تا دلت آتش فکند بر دل پر درد من
شد بترشح برون جان ز تنم چون عرق
۳
گر رمقی داشتم زنده ببوی تو بود
چون تو برفتی ز پیش بس بچه ماند رمق
۴
عاشق قد توأم ای تو مسیحا نفس
لیک چو مریم زراست می نتوان زد نطق
۵
داد صبا را مدد زلف و خط و خال تو
تا ز مثلت دهد عالم جانرا عتق
۶
گفتم و از مهر تو سوخت بباطل دلم
گفت که پروانه را شمع بسوزد بحق
۷
گر کند آنشوخ چشم دعوی خون بر دلم
ابن یمین گوید از بهر خوشآمد صدق
نظرات