ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۱۹

۱

روی شهر آر ای یارم گر نبودی آفتاب

کی شدی از دیدن او دیده مشتاق آب

۲

چون گشاید از کمین ترک کمان ابرو خدنگ

بر غرض دارد گذر همچون دعای مستجاب

۳

تاب رخسار چو ماه او همی سوزد مرا

سوزد آری تار کتانرا فروغ ماهتاب

۴

شاد میگردم چو دلبر میکند با من عتاب

ز آنکه باشد دوستی بر جای تا باشد عتاب

۵

دلگشای و غم زدا آمد هوای یار من

چون صبوح اندر بهار و همچو عمر اندر شباب

۶

ای خط شیرین تو چون سبزه بر آب روان

زلف مشکینت میانش سایبان بر آفتاب

۷

سر بپایت درفکند ابن یمین از شوق و گفت

این که میبینم به بیداریست یا رب یا بخواب

تصاویر و صوت

نظرات