ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۱۹۲

۱

ای شمع رخسار ترا پروانه خورشید فلک

زینسان ندیدم آدمی حوری ندانم یا ملک

۲

چون قد یار نازنین چون خد آن سیمین سرین

سروی نروید بر زمین ماهی نتابد بر فلک

۳

ز آنچهره شام زلف اگر یکسو کند باد سحر

نور یقین آید بدر از تیرگی و هم و شک

۴

دل شد بدست غم زبون و زدل بر آمد موج خون

دل را غم او هست چون گنجشک را سنگ تفک

۵

گر خاص خواهی ایفلان در کش عنان از دیگران

زیرا که تو جانی و جان با کس نخواهم مشترک

۶

در بوته شوره ستم هستم چو زر ثابت قدم

دانی عیار این درم چون عرضه داری بر محک

۷

گر ره سوی گلروی ما باشد پر از خار بلا

ابن یمین را زیر پا چون پرنیان باشد خسک

تصاویر و صوت

نظرات