ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۱۹۹

۱

ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم

جز وصل تو درمان دل ریش ندارم

۲

تا غمزه و ابروی تو چون تیر و کمانست

قربان تو گر نیست دلم کیش ندارم

۳

دادم دل و دین را بهوای لب لعلت

و زنوش لبت بهره بجز نیش ندارم

۴

بیگانه شدم با خرد خویش ز عشقت

و اندیشه ز بیگانه و از خویش ندارم

۵

جز صبر که هر لحظه کم و عشق که بیش است

در عهد تو چیزی ز کم و بیش ندارم

۶

جان بر تو فشانم مکنش رد که ازین بیش

حقا که من مفلس درویش ندارم

۷

بر رغم رقیبان تو بس کابن یمین گفت

دارم سر معشوق و سر خویش ندارم

تصاویر و صوت

نظرات