ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۲۰

۱

گر چه با ترکانه چشم مست او دارم عتاب

هست بیحاصل چو خط هندوئی بر سطح آب

۲

در خم چوگان زلف او دل سرگشته را

همچو گوی افتاده بینم دائم اندر تاب تاب

۳

با وجود عقل اگر پیدا بود عشقش رواست

کی بگل پنهان توان کردن فروغ آفتاب

۴

گر ندارم روی دیدن روی او را ز احتشام

میتوان دیدن خیالش را دریغا نیست خواب

۵

چشم او را من بگفتم ترکتازی تا بکی

زینسخن کردست خود را هندوی زلفش بتاب

۶

گر بعمری در رهی با من درنگی افتدش

همچو عمر اندر زمان گیرد سوی رفتن شتاب

۷

آن مه تابان ندارد آگهی کابن یمین

شد ز تاب مهر او همچون کتان از ماهتاب

تصاویر و صوت

نظرات