
ابن یمین
شمارهٔ ۲۰۴
۱
تا فتادست نظر بر رخ رخشان توام
بر تو آشفته تر از زلف پریشان توام
۲
صفت حسن تو آئینه کند با تو بیان
نه دل خسته که من واله و حیران توام
۳
گر مرا جان و جهان در سر سودات شود
از تو تاوان نتوان خواست که من ز آن توام
۴
ورکنی دیده پر از خون سیاهم چو دوات
سر بود همچو قلم بر خط فرمان توام
۵
ملک وصلت که بعشاق سیه دل برسید
حیف آمد برقیبان گرانجان توام
۶
ننهم روی ز بیماری عشقت به بهی
تا بدندان نرسد سیب زنخدان توام
۷
جزع من همچو صدف پر شود از گوهر تر
گر در آید بنظر رشته دندان توام
۸
منت امروز چنان سست وفا می بینم
که یقین شد ز دل سخت چون سندان توام
۹
گر بفردا برسد ابن یمینت گوید
عهد بشکستی و من بر سر پیمان توام
تصاویر و صوت

نظرات