
ابن یمین
شمارهٔ ۲۱۵
۱
صبح از سر صفا بجهان در دمید دم
عیش صبوح گر نکنی وای ازین ندم
۲
ساقی در آب بسته فکن آتش مذاب
وز صحن دل بباد فنا ده غبار غم
۳
بر دست گیر ساغر و انگار روزگار
از سر گرفت بار دگر دور جام جم
۴
دستم بزلفت ار رسد ای جان نازنین
مشکین کمند سازم از آن زلف شست خم
۵
مست خراب گردم و اندازم آن کمند
در گردن و کشم سوی هستیش از عدم
۶
ابن یمین اگر بکمندت خورد بساط
باید کشید و داشت چنین کار مغتنم
۷
فرصت مده ز دست اگر آگهی ز کار
میدار چشم گردش احوال دمبدم
نظرات