
ابن یمین
شمارهٔ ۲۱۸
۱
من اندر حلقه زلفش دلی دارم خراب از غم
مرا در عشق او چشمیست دائم غرق آب از غم
۲
خیالش را توان دیدن بخواب اما کجا بینم
چو اندر دیده می ناید مرا ایدوست خواب از غم
۳
دل غمگین من دارد هوای لعل میگونت
چو میداند که نرهاند کس او را جز شراب از غم
۴
جگر خوارست معشوق و جگر خونست عاشق را
ولی گر سر فرود آرد دلی دارم خراب از غم
۵
نگارین من از سنبل چو چو کان میکشد بر گل
بسان گوی میافتد دلم در اضطراب از غم
۶
صبا از چین زلف او نسیمی گر بچین آرد
درون نافه خون گردد دگر ره مشک ناب از غم
۷
بحنا چون کند دلبر خضاب آندست سیمین را
کند ابن یمین چهره بخون دل خضاب از غم
نظرات