ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۲۲۰

۱

من دوش بیخود یکنفس در کوی جانان آمدم

بی زحمت تن ساعتی در عالم جان آمدم

۲

هرچ آن حجاب راه بود از پیش دور انداختم

ز آن پس مجرد همچو جان در پیش جانان آمدم

۳

ترسم که نبود پاسبان از حال من آگه شود

آگه کجا گردد که من از خویش پنهان آمدم

۴

در هجر جانان مدتی با درد دل در ساختم

دردم رسید اکنون بجان نزدیک درمان آمدم

۵

شبها بروز آورده ام در آرزوی روی تو

تا عاقبت روزی بکام اندر شبستان آمدم

۶

همچون سکندر مدتی در ظلمت آوردم بسر

تا ناگهان همچون خضر نزد آب حیوان آمدم

۷

زین پیشتر با دوستان من پاک سیرت آمدم

رفتم سوی آن دوستان کز پیش ایشان آمدم

۸

بودم عزیز ملک جان در مصر عزت کامران

مانند یوسف ناگهان در بیت احزان آمدم

۹

در عشرت آباد جهان مجموع خاطر چون نیم

عیبم مکن ابن یمین کاول پریشان آمدم

تصاویر و صوت

نظرات