
ابن یمین
شمارهٔ ۲۲۹
۱
ای عارض گلگونت عکسی زده بر گردون
خورشید شده پیدا ز آن عکس رخ گلگون
۲
چون لعل تو سلک در در خنده کند پیدا
با لطف وی از جز عم افتد گهر موزون
۳
بیرون نرود یکدم مهرت ز دل تنگم
صد سال اگر باشم در خاک لحد مدفون
۴
زلفت بسیه کاری مسند ز قمر سازد
هندو نبود چون او هم مقبل و هم میمون
۵
ز آندم که سفیده دم زد بر رخ گلگونت
دل میکشدم دامن مانند شفق در خون
۶
دریاب کنون دلرا کز وی رمقی ماندست
چون زهر بجان آمد تریاق چه سودا کنون
۷
از ابن یمین جانا یکره سخنی بشنو
در گوش کشند آخر خوبان گهر موزون
نظرات