
ابن یمین
شمارهٔ ۲۳۱
۱
ای نرگس مست تو برده دل هشیاران
با عقل خود اغیارند از عشق رخت یاران
۲
زلف تو کند پیدا احوال پریشانم
چشم تو برد دل را با خانه بیماران
۳
گر نیست ترا رحمت بر حالت من شاید
خفته چه خبر دارد از حالت بیداران
۴
بر خاک سر کویت بادی که گذر یابد
آتش زند از غیرت بر کلبه عطاران
۵
تا باده فروش آمد لعل لب میگونت
افتاد بسی نقصان در مکسب خماران
۶
پر مکر و فریبست آن چشم خوش مستانه
زنهار بترس ای دل از فتنه مکاران
۷
تا ابن یمین دارد مهر رخ تو در دل
دیوانگئی هستش مانند پری داران
نظرات