
ابن یمین
شمارهٔ ۲۴۹
۱
آبحیات میچکد از لب جانفزای تو
راحت روح میدهد خنده دلگشای تو
۲
خوش بود از لبت سخن هم بجفا و هم ثنا
همچو ثنا خوش آیدم از لب تو جفای تو
۳
مهر رخت بتیغ اگر گرد بر آرد از دلم
ذره خاک من کند میل سوی هوای تو
۴
گر بهلاک جان بود میل تو من رضا دهم
هیچ ارادتی مرا نیست بجز رضای تو
۵
حجره دل چو جای تست از غم خود تهی کنش
غم چه که هیچ شادیی نیست مرا بجای تو
۶
جز لب و دیده در غمت خشگ و ترم نماند هیچ
از تر و خشگم آنچه هست نیست مگر برای تو
۷
تا تو برخ غزاله ئی تا تو بچشم چون غزال
ابن یمین ز جان و دل هست غزلسرای تو
تصاویر و صوت


نظرات