
ابن یمین
شمارهٔ ۲۵
۱
آن کزو داریم درد دل دوای جان ماست
درد کز جانان بود سرمایه درمان ماست
۲
یوسف مصر دلست و همچو جان ما را عزیز
بی رخش فردوس اعلی کلبه احزان ماست
۳
آبروئی نیست ما را پیش آن سلطان حسن
ور بود آنهم ز سیل چشم اشک افشان ماست
۴
عاقلان گویند در زنجیر زلفش دل مبند
این دل دیوانه پندارند در فرمان ماست
۵
گفت نزد ما ز حرمت کس نمی یارد رسید
گر چه حرمت هست لیکن این خود از حرمان ماست
۶
ما چو ترک جان گرفتیم از پی جانان خویش
اندرین ره هر چه آن دشوار هست آسان ماست
۷
جان فدا کردیم و سر در پایش افکند و نگفت
هرگز او کابن یمین سرگشته و حیران ماست
نظرات