
ابن یمین
شمارهٔ ۲۵۶
۱
مرحبا ایچشم جان روشن بنور رای تو
دستگیر دل گه آشفتگی گیسوی تو
۲
هر که دید آن موی و رو در کفر و در اسلام گفت
صبح اسلام است و شام کفر روی و موی تو
۳
پیش شمع روی تو مهر فلک پروانه ایست
جفت شد ماه نو از طاق خم ابروی تو
۴
آفتاب نور بخشی سایه از من وامدار
تا شوم ذره صفت اندر هوای کوی تو
۵
با دل شوریده گفتم بر سر خوان امید
جز جگر ما را نصیبی نیست از پهلوی تو
۶
پیش تیر غمزه خوبان سپر گشتن ز عشق
و آن کمان بالاترست از قوت بازوی تو
۷
گفت کای ابن یمین از من مبین اندوه خویش
دیده میآرد بلاهم سوی من هم سوی تو
تصاویر و صوت

نظرات