ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۲۵۸

۱

هستم بجستجوی تو پوینده کو بکو

باشد که با توأم فتد از دست روبرو

۲

عشقت درید پیرهن صبر من چنانک

نتوان بدست عقل توان کردنش رفو

۳

گر بگذری بشهر ز غوغای عاشقان

سیلاب خون روان شود اندر چهار سو

۴

من از تو دور و با تو رقیبست همنشین

هست این ز روزگار که بادا برو تفو

۵

ز آبحیات خضر خطت بهره میبرد

من جان همی دهم چو سکندر در آرزو

۶

گفتم تنم فدای میان تو گشت گفت

دیریست تا بدیده ام اینکار مو بمو

۷

ایزد گناه ابن یمین را جو عذر او

روشن ز روی تست کند بی‌گمان عفو

تصاویر و صوت

نظرات