
ابن یمین
شمارهٔ ۲۶۱
۱
ایفروغ رخت آتش زده بر خرمن ماه
خوشه چین لب جانپرور تو روح الله
۲
تو سهی سروی اگر سرو سهی بست کمر
تو دو هفته مهی ار ماه بر افراخت کلاه
۳
ترسم آئینه رخسار ترا زنگ رسد
ورنه هر دم بفلک بر کشم از جور تو آه
۴
زاهدان عشق توام گر ز گنه میشمرند
من نه آنم که کنم توبه از اینگونه گناه
۵
هندوی زلف تو چون دست تطاول بگشاد
جز تحمل نتوان کرد بلائیست سیاه
۶
گیرم از آتش دل پیش کسی دم نزنم
چه کنم اشک روانرا بلغ السیل زباه
۷
گفته ئی پیش رقیبان منگر در رخ من
که از اینکار شود حال تو ناگاه تباه
۸
چون کنم ابن یمین کشته حسن رخ تست
دیده کشته سوی جان کند ایدوست نگاه
تصاویر و صوت

نظرات