
ابن یمین
شمارهٔ ۲۶۴
۱
تا در آمد خط شبرنگ تو پیرامن ماه
کسوت حسن تراشد علم از شعر سیاه
۲
آنچنان کز شکرت سبزه دمیدست و نبات
از لب چشمه حیوان ندمد مهر گیاه
۳
حبذا طالع فرخنده آنکس که فتد
نظرش بر رخ میمون تو هر روز پگاه
۴
چشمم از خیل خیال تو از آن محرومست
که گذر می نتوان کرد ز دریا بشناه
۵
گفتم ایدل چه گنه دید دلارام ز تو
کت بسیمین ذقن افکند چو یوسف در چاه
۶
گفت کز بهر خدا تهمت بیهوده مکن
ستمی میکند او ورنه که کردست گناه
۷
ور بخون ریختنم میل کنی بهر دلت
کند اینکار بچشم ابن یمین بی اکراه
نظرات