ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۲۷۱

۱

گفتم ایدوست شدم عاشق آن روی چو ماه

گفت لاحول و لا قوه الا بالله

۲

بار دیگر سخن عشق چه آغاز کنی

بس که افتاد حدیث من و تو در افواه

۳

دلم از عشق تو دیوانه و شیداست از آنک

بند کردیش بزنجیر سر زلف سیاه

۴

گر کنم دعوی عشقت صنما هست مرا

بر دلم چشم گهر بار برینحال گواه

۵

آفتاب رخ زیبات مبنیاد زوال

که دل از سایه او ذره صفت ساخت پناه

۶

تا دلم ز آن رخ گلگون غم چون کوه کشید

رنگ رخسار و تن زرد و نزارست چو کاه

۷

در رخ آینه سیمای تو ایصورت جان

هست پیدا چو بسوی تو کند دیده نگاه

۸

بجفا ابن یمین را ز در خویش مران

که گدا را ز در خویش نمیراند شاه

تصاویر و صوت

نظرات