
ابن یمین
شمارهٔ ۲۷۲
۱
مرا زنجیر زلف او بدان سان کرد دیوانه
که از سودای او کشتم ز عقل خویش بیگانه
۲
رموز حسن لیلی را که دریابد بجز مجنون
بدین ده ره نیارد عقل هر فرزانه
۳
گرم سر در سر کارش رود زو بر ندارم دل
توانم دل ز جان برکند و نتوانم ز جانانه
۴
بمجلس گر بر اندازد نقاب از عکس رخسارش
نگارستان چین گردد درو دیوار کاشانه
۵
من از عشقش چنان مستم که عمر جاودان دانم
فروغ شمع رخسارش گرم سوزد چو پروانه
۶
ز روی دوست تا باشم نتابم رخ چو آئینه
باره گر کند دشمن سرم صد پاره چون شانه
۷
ملامت مرد عاشق را چو باد اندر قفس باشد
کجا در گوش جان گیرد مرا زینگونه افسانه
۸
کسی ابن یمین را گفت کورندست و میخواره
بتضمین گو بیا بشنو ز من این بیت مستانه
۹
چراغ عالم علوی بهر روزن دهد نوری
تواش در صومعه بینی و من در کنج میخانه
نظرات