
ابن یمین
شمارهٔ ۲۷۴
۱
ایزلف تو سر تا قدم آشوب جهانی
وی در چمن حسن قدت سرو روانی
۲
یکنقطه موهوم سخنگوی نمودی
در دایره ماه که این هست دهانی
۳
چون سایه رخسار تو خورشید ندیدست
چون داد چنین روشن از آنچهره نشانی
۴
بوسی بروانی لب میگونت روان کرد
برخاست خریدار بهر سوی روانی
۵
برخاسته ایم از سر جان تا بنشینیم
در پای سهی سرو خرامانت زمانی
۶
دور از رخ زیبای تو در چشم پر آبم
مژگان شده هر یک چو گهر دار سنانی
۷
جان در سر سودای تو کردیم و نگفتیم
در حضرت جانان که کند یاد ز جانی
۸
بگشاد کمین ناوک مژگان چو کشیدی
از عنبر تر بر سپر ماه کمانی
۹
چون ابن یمین دست در آرد بمیانت
آن به که شود این تن خاکی بکرانی
۱۰
ز آنروی که خلوتگه یاران سبکروح
دانم که تحمل نکند بار گرانی
نظرات