ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۲۷۵

۱

ایصبا گر بودت سوی خراسان گذری

ببر از حال دل من سوی جانان خبری

۲

جان بسوغات فرستاد می اما چه کنم

که کسی می نبرد تحفه بعمان گهری

۳

نرم و آهسته ببالینش خرام از سر راه

حلقه گیسوی مشکینش بجنبان سحری

۴

نرگس مست وی از خواب چو بیدار شود

خوش خوش آغاز کن از قصه هجران قدری

۵

که اگر هجر بدینگونه بود زود بتو

خبر آید که نماند از من حیران اثری

۶

چشم زخم فلکی بود و گر نه ز چه روی

در ره افتاد مرا ناگه ازینسان سفری

۷

همچو طوفان رسد آتش بهمه روی زمین

گر بر آرم ز تنور دل سوزان شرری

۸

جان رسید ابن یمین را بلب از فرقت تو

گر چه جانرا نبود نزد تو چندان خطری

۹

بفرست از لب میگون شکر از چهره گلی

تا بسازم ز برای دل و جان گلشکری

تصاویر و صوت

نظرات