
ابن یمین
شمارهٔ ۲۸۴
۱
ای زلف دلاویزت در گردن جان بندی
وی لعل شکر ریزت هر بوسه ازو قندی
۲
من دل بتو میدادم جمعی ز سر غفلت
کردند نصیحتها در عشق توأم چندی
۳
ای خسرو مهرویان فرهاد خودم کردی
مادر بجهان نارد شیرین چو تو فرزندی
۴
جانا ز تو ببریدن ممکن نبود هرگز
دارد سر هر مویم با مهر تو پیوندی
۵
هر چند ترا باشد بسیار چو من بنده
ما را نبود باری همچون تو خداوندی
۶
گفت ابن یمین از چه گریان شده ئی گفتم
از عشق پریروئی شنگیست شکر خندی
نظرات