
ابن یمین
شمارهٔ ۲۹
۱
بیتو ایجان و جهان کار من از دست برفت
دل شیدا ز برم تا بتو پیوست برفت
۲
عقلم آمد که بصبرم کند ارشاد و لیک
چون مرا دید چنین شیفته ننشست برفت
۳
سنبل زلف تو چون سلسله جنباند ز دور
بیخود از جا دل سودا زده برجست برفت
۴
دل اسیر خم ابروی کمان پیکر تست
چاره ئی نیست کنون تیر چو از دست برفت
۵
تا تو رفتی رمقی در تن من داشت مقام
او هم اندر عقبت بار سفر بست برفت
۶
گفتم از عشق تو بی خویشتنم گفت بلی
هر که هشیار در آمد بر ما مست برفت
۷
دسترس داشت بدان طرفه نگار ابن یمین
چشم بد تا که رسانید کش از دست برفت
نظرات