
ابن یمین
شمارهٔ ۳۱۱
۱
دلدار گفت لوح دل از نقش من بشوی
گفتم که تلخ از آنلب شکر فشان مگوی
۲
من لوح دل نشویم از آن نقش دلفریب
دست از من آنکه میدهدم پند گو بشوی
۳
آمد زمان آنکه صبا خیزد از چمن
همچون نسیم طره دلدار مشکبوی
۴
از ناله های بلبل خوشگو ز عشق گل
دل نرم کرد گر چه بود سخت تر ز روی
۵
چون گل شکفت خیز گر آزاده ئی چو سرو
جز بر کنار آب نشستنگهی مجوی
۶
در پای سرو و سوسنت ار دست میدهد
فرصت شمر بجز ره آزادگی مپوی
۷
گر وصل دوست دست دهد خانه گلشن است
با سرو سیم ساق چه حاجت کنار جوی
۸
چون هست عارضش گل سیراب کو مخند
با قد چون صنوبرا و سرو گو مروی
۹
ابن یمین ز ضربت چوگان زلف او
دارد دل شکسته و سرگشته همچو گوی
نظرات