ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۳۵

۱

بر سپهر حسن رویش آفتابی دیگرست

لیکن از شعر سیاهش سایبانی دیگرست

۲

زینت خوبان بگاه جلوه از زیور بود

روی شهر آرای تو زیب و بهای زیورست

۳

گفتم آرم در دهن ناگه لبت خندید و گفت

ز آن نمیترسی که بگدازد نه آخر شکرست

۴

با خرد گفتم که زیر سایه زلفش رخ است

گفت میگویند اما آفتابی دیگرست

۵

درد عشقش چون نهان دارم که بر رویم ز اشک

شرح آنرا خوش خطی از سیم بر سطح زرست

۶

بس که هست ابن یمین را آرزوی وصل او

یک سخن کز روی معنی گنجهای گوهرست

۷

استعارت کرد از درگاه شاهنشاه و گفت

باز اندر دل تمنای وصال دلبرست

تصاویر و صوت

نظرات