
ابن یمین
شمارهٔ ۴۲
۱
جانا دلم آمد بهوای سر زلفت
در پای تو افتاد بجای سر زلفت
۲
جان تازه کند چون دم عیسی به نسیمی
بادیکه بود غالیه سای سر زلفت
۳
یکموی سر زلف تو خوشتر ز جهانی
ای هر دو جهان نیم بهای سر زلفت
۴
آشفته و سودا زده شد زلف تو زین پس
بند است و دگر هیچ دوای سر زلفت
۵
اندر جگر آتش فکند آهوی چین را
بادی که بود نافه گشای سر زلفت
۶
گر زلف تو خون دل من ریخته خواهد
چشمم کند اینکار برای سر زلفت
۷
هر عهد که با زلف سیهکار تو بستم
بشکست زهی عهد و وفای سر زلفت
۸
جز لطف لب روح فزایت نرهاند
کس ابن یمین را ز بلای سر زلفت
تصاویر و صوت

نظرات