ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۴۸

۱

دهن غنچه وشت پسته خندان منست

لب شکر شکنت نیک بدندان منست

۲

پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد

دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست

۳

هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان

که نمودار سرو کار پریشان منست

۴

مردم از فرقت جانان و عجب نیست از آنک

زنده بیجان نتوان بودن و او جان منست

۵

کشته عشق وی از زنده جاوید به است

درد کز وی رسدم مایه درمان منست

۶

گفتمش یوسف مصری تو ز بس غنج و دلال

گفت کاین منقصت حسن فراوان منست

۷

از سر زلف من اینک دل صد یوسف عهد

بند بر پا زده در چاه ز نخدان منست

۸

گفتمش آیتی از مصحف خوبی رخ تست

گفت خود مصحف خوبی همه در شان منست

۹

شیر گردون نگرد ابن یمین گر شنود

زو که خاک کف پای سگ دربان منست

تصاویر و صوت

نظرات