
ابن یمین
شمارهٔ ۵۰
۱
روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست
هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست
۲
بر رخ او قطره های خوی چو شبنم بر گلست
هر زمانی چون گلی و چون گلابی دیگرست
۳
گفتم از روی خودم روشن نشانی باز ده
گفت آخر روشنست این آفتابی دیگرست
۴
ز آتش سودای عشقش در جهان هر جا دلیست
بر سر خوان هوس هر دم کبابی دیگرست
۵
تا بهار حسن رویش تازه ماند هر زمان
ز ابر چشم اشکبارم فتح با بی دیگرست
۶
بر روانم درد عشق و بر دلم بار فراق
هر یکی ز اینها خرابی بر خرابی دیگرست
۷
وعده وصلش اگر چه دلفریب آمد ولیک
دل بر آن نتوان نهادن کان سرابی دیگرست
۸
جز رضای او نجوید در جهان ابن یمین
و آن صنم را هر زمان با او عتابی دیگرست
نظرات