
ابن یمین
شمارهٔ ۵۸
۱
سحرگه چون برانگیزد ز خواب آهنگ میدانت
بفال سعد بنماید قمر روی از گریبانت
۲
دهان غنچه از شادی بماند باز اگر گویم
که با وی نسبتی دارد لب چون غنچه خندانت
۳
بهر مجلس که بنشینی هزاران فتنه برخیزد
ز بس کاندر جهان شورست از آنشیرین نمکدانت
۴
خیال زلف تو دیدم شبی در خواب و دل میگفت
ندانم تا چها بینم از این خواب پریشانت
۵
اگر بختم دهد یاری که یابم از لبت کامی
بمانم چون خضر زنده ز ذوق آبحیوانت
۶
بخاک پایت ای دلبر که سربازم چو پروانه
گرم در خواب بنمائی رخ چون شعله رخشانت
۷
دل ابن یمین در بر کبوتر وش طپد از غم
که عکس شهپر طوطی فتد در شکر ستانت
تصاویر و صوت

نظرات