
ابن یمین
شمارهٔ ۶۵
۱
شهره شهر شد از غایت خوبی رویت
ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت
۲
هست رخسار تو یک ماه که در غره او
جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت
۳
چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن
خار اندوه نهادست گل خود رویت
۴
فتنه دور قمر نیست در آفاق کنون
بجز آن غمزه غمازوش جادویت
۵
خوان عشقت چو نهادند وصلادر دادند
میخورد دل جگر خویشتن از پهلویت
۶
چه کند این دل دیوانه که در پی نرود
چون بزنجیر کشان میبردش گیسویت
۷
من چنین شیفته ز آنم که رگی از سودا
هست پیوسته مرا با دل زار از مویت
۸
عابدان روی سوی قبله اسلام کنند
عارفانرا نبود قبله جان جز کویت
۹
بستم احرام طواف سر کوی تو ز شوق
که ببوسم حجرالاسود خال رویت
۱۰
خواب خرگوش بچشم خرد ابن یمین
میدهد غمزه شیرافکن چون آهویت
تصاویر و صوت

نظرات