
ابن یمین
شمارهٔ ۷۳
۱
گر دلم بردی به غارت قصد جان باری چراست
ور نخواهی کرد خیری شور و شر باری چراست
۲
بر خراب آباد دل بار فراغ عشق بس
از فراقت بر سر بارم دگر باری چراست
۳
با تو خورشید ار ز بی آبی کند دعوی حسن
پیش رویت خود نمائی چون قمر باری چراست
۴
هر که با قد تو بر سرو سهی چشم افکند
عقل و هوش ار نیستش کوته نظر باری چراست
۵
گر زگرمی دل آهم سرد شد آری رواست
با دماغ خشگم آخر دیده تر باری چراست
۶
چون اثر نگذاشت از من ترکتاز چشم او
اینچنین از حال زارم بیخبر باری چراست
۷
چون نکرد ابن یمین در گردنش طوقی ز دست
بر میان از ساعد غیرش کمر باری چراست
نظرات