
ابن یمین
شمارهٔ ۷۵
۱
گر مرا جان رود اندر پی جانان از دست
وصل جانان نتوان داد بصد جان از دست
۲
مهر روی چو مهت رونق ایمان منست
بدهم جان ندهم رونق ایمان از دست
۳
یک دل اهل نظر در همه آفاق نماند
که نبردی تو پریچهره بدستان از دست
۴
چون توانی که دهی داد دل شیفتگان
بده ایدوست مده فرصت امکان از دست
۵
جان بگیر از من و بوسی بده و باک مدار
گر دهد لعل تو یکبوسه ارزان از دست
۶
تا بدیدم من سودا زده لطفی که تراست
شد بیکباره دلم در هوس آن از دست
۷
یکدمه وصل ترا من بجهانی ندهم
بهر دیوی که دهد ملک سلیمان از دست
۸
چون خضر گر برهم از ظلمات شب هجر
ندهم تا بزیم چشمه حیوان از دست
نظرات