
ابن یمین
شمارهٔ ۷۹
۱
مرا تُرکانه چشم او به مستی گر جفاها گفت
چرا در تاب شد زلفش جفا گر گفت ما را گفت
۲
بت شیرینسخن گرچه جوابم تلخ گفت اما
ز جان خوشتر همیآید دلم را ز آنکه زیبا گفت
۳
لب و دندانش را هرکس چو دید از لطف و دلجویی
مر این را سِلکِ مروارید و آن را لعل گویا گفت
۴
چو دیدم روی او گفتم که این هم دل بر دهم دین
همین گفت آنکه دید او را نه این بیچاره تنها گفت
۵
کسی کز سینه نرم و دل سخت وی آگه شد
خلاف رسم سیمین کان مکان سنگ خارا گفت
۶
از اول چشمه میپنداشت چشمم را ولی آخر
چو در وی مردم آبی شناور دید دریا گفت
۷
گرش ابن یمین گوید کز آن مایی ای مهوش
چرا رنجد چو پیش از ما نبی سَلمانُ مِنّا گفت
نظرات