
ابن یمین
شمارهٔ ۹
۱
توئی که مهر تو دلبند و دلگشاست مرا
منم که عشق تو هم درد و هم دواست مرا
۲
من و توئیم نگارا که مه بصورت و شکل
چو شد تمام ترا ماند و چو کاست مرا
۳
نظیر قد تو جستم بسی نداد کسی
بغیر سرو سهی زو نشان راست مرا
۴
گل جمال ترا تا حسن یک برگست
چو بلبلان ز طرب کار با نواست مرا
۵
چو شمع جمع توئی پس بگو همیشه چو شمع
بروز کشتن و شب سوختن چراست مرا
۶
بروز وصل دلم همچو بید لرزانست
ز بیم آنکه شب هجر در قفاست مرا
۷
کنون چه سود که گویند دل بدوست مده
چه دل کدام دل آخر دل از کجاست مرا
۸
اگر چه با تو بسی ماجرای عشقم هست
ولی چو روی تو بینم همه صفاست مرا
۹
تو خواه ابن یمین را بخوان و خواه بران
بهر چه رأی تو فرمان دهد رضاست مرا
نظرات