
ابن یمین
شمارهٔ ۹۵
۱
آندم که مرا فرقت آن لعبت چین بود
از غایت تلخی چو دم بازپسین بود
۲
یاد لب و دندان چو لعل و گهر او
میکردم و جز عم صدف در ثمین بود
۳
آن عهد کجا رفت که از زلف چو شامش
زنجیرکشان این دل دیوانه بچین بود
۴
گر ز آنکه فراموش شد آنسرو سهی را
کش ابن یمین از همه عشاق کمین بود
۵
از یاد نرفت ابن یمین را که چو سایه
اندر پی آن شمسه خوبان زمین بود
۶
خرم شب وصلش که مرا تا سحر از شام
مهتاب بنظاره آن روی و جبین بود
۷
امروز چنان گشت که گوئی همه عمر
با سوخته مهر خود آن ماه بکین بود
۸
رفتیم بنظاره رخسار چو ماهش
کز هر دو جهان حاصل عشاق همین بود
۹
ابروی کمان پیکرش از غمزه خدنگی
زد بر جگر خسته که آن را ابن یمین بود
نظرات