
ابن یمین
شمارهٔ ١٢٧
۱
سر اکابر عالم علاء دولت و دین
توئیکه رأی تو بر آفتاب طعنه زن است
۲
ز عکس مشعله رأی عالم آرایت
هزار تاب درین شمع نیلگون لگن است
۳
حکایتیست مرا بر تو عرضه خواهم داشت
چگونه عرضه ندارم چه جای تن زدن است
۴
جهانیان همه را اعتقاد بود چنان
که خواجه منبع رایست و مجمع فطن است
۵
چو بر سرایر احوالشان وقوف افتاد
که نزد او شبه برتر ز لؤلؤ عدن است
۶
ازین سبب همه را اعتقاد باطل شد
شود هر آینه باطل چو اندرین سخن است
۷
گمان برند که جنسیت است علت ضم
از آنکه جنس طلبکار جنس خویشتن است
۸
بزرگوار وزیرا چه لطف طبع است این
که سرو پیش تو کمتر ز سبزه دمن است
۹
ولی ز روی حقیقت تو نیز معذوری
شکایت از تو ندارم گناه بخت من است
نظرات