
ابن یمین
شمارهٔ ١٣۶
۱
صاحب اعظم کریم الدین سر گردنکشان
ایکه در مردی و رادی چون تو سر داری نخاست
۲
رأی پیرت گر چه باشد یاور اندر کارها
لیک چون بخت جوانت در جهان یاری نخاست
۳
فتنه را در خواب مستی سر فروشد تا بدید
در جهان چون حزم هشیار تو بیداری نخاست
۴
هر چه کرد از بهر نظم ملک و ملت رأی تو
در ضمیر آسمان بر کارش انکاری نخاست
۵
فتنه تا در پیش عدلت سر صراحی وش نهاد
در جهان غیر از پیاله هیچ خونخواری نخاست
۶
آز را در خشگسال مکرمت یکدم که دید
کش ز ابر دست گوهر بارت ادراری نخاست
۷
صاحبا گوهر فروشی میکنم از من بخر
کاینچنین جنس نفیس از هیچ بازاری نخاست
۸
پیش ازین گر شاعران بودند چون ابن یمین
شاعری قادرتر از وی اینزمان باری نخاست
۹
بانوا دارش که در گلزار مدحت بلبلی است
بلبلی چون او به دورانها ز گلزاری نخاست
نظرات