
ابن یمین
شمارهٔ ٢٣٣
۱
ایدل آگه نیستی کز پیکرت باد فنا
ناگه انگیزد غباری چون ز میدان گرد گرد
۲
ز ابر خذلان ز مهریر قهر چون ریزان شود
هر که دار برد طاعت جان ز دست برد برد
۳
وانکه دارد اقتدار خیر و فرصت فوت کرد
چون بمرد آن ناسپاس بیخرد نا مرد مرد
۴
مرد آن باشد که بخشد سیم و زر در زندگی
سیم و زر سودی ندارد آنزمان کو مرد مرد
۵
در مصائب ناله کم کن کین مثل ماند بدان
بره را میبرد گرگ و اشتلم میکرد کرد
۶
عاقبت خواهد فتادان بره در چنگال گرگ
گر چه بسیاری نگهبانیش خواهد کرد کرد
۷
ساقیا درمان ندارد خشکریش روزگار
باده در ده تا فرو ریزم به پای درد درد
۸
غم مخور ابن یمین کین دور چرخ نیلگون
بس امیر و پهلوان را استخوانها خورد خورد
نظرات