
ابن یمین
شمارهٔ ٣٢٣
۱
فلک آنست که یکروز بپایان نبرد
تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد
۲
روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد
گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد
۳
کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم
گر همه خود شب یلداست بروزش آرد
۴
طمعم هست که روزی بدمد صبح امید
وز شب تیره حرمان اثری نگذارد
۵
روز روشن چو بر آرد ز افق رایت نور
پرچم شب ز سر جمله جهان بر دارد
تصاویر و صوت

نظرات