
ابن یمین
شمارهٔ ۴٩١
۱
خسروا بنده را اجازت ده
تا بگویم حکایت دل ریش
۲
مدتی شد که در ره اخلاص
کرده ام بندگیت از کم و بیش
۳
جان ز بهر تو میکنم قربان
ور نباشد چنین ندارم کیش
۴
حال اخلاص بنده را مخدوم
میشناسد برای دور اندیش
۵
این زمان کآسمان ز بد مهری
میچشاند بجای نوشم نیش
۶
فاقه تا جان من کند قربان
تیر محنت همی کشد از کیش
۷
روز آنست کآفتاب کرم
سایه ئی افکند برین درویش
۸
مال کز دیگری حواله بدوست
چه شود گر دهد به بنده خویش
نظرات