ابن یمین

ابن یمین

شمارهٔ ۵٠۴

۱

که میبرد سخنی از زبان ابن یمین

بدانجناب که اقبال زیبدش فراش

۲

خجسته در گه شاهنشه زمین و زمان

که هست بر در او شاه انجم از او باش

۳

ستوده خسرو افاق تاج دولت و دین

که بادتا بابدبر سریر ملک بقاش

۴

بروز رزم بود تیغش آب آتشبار

بگاه بزم بود کلکش ابر گوهر باش

۵

بگوید ار چه که دور فلک بکامم نیست

ولی چه باکم ازو هر چه هست گومیباش

۶

بدولت تو برین آستان همیشه مرا

مرتبست و مهیا همیشه وجه معاش

۷

سپهر نیز تفاوت نمیکند چندان

اگر بصلح بود با من ار کند پرخاش

۸

ولی بخانه رها کرده ام یتیمی چند

ضعیف و بیحد و بیمر چو دانه خشخاش

۹

اگر چه اهل صلاح اند جمله لیک ز فقر

شدند بی سرو سامان چو مردم قلاش

۱۰

فتاده اند کلحم علی و صم جایع

نه هیچ صامت و ناطق نه هیچ نقد و قماش

۱۱

منم حواله گه رزق انضعیفی چند

که کاش نیستمی و چه سود گفتن کاش

۱۲

ز بینوائی ایشان چو یاد میارم

همی رسد بدل من هزار گونه خراش

۱۳

بلطف شاملت ای شاه بنده را در یاب

که تا نهفته نیازی من نگردد فاش

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ابن یمین فریومدی - تصویر ۵۰۸

نظرات